قوله تعالى ، و قالوا اتخذ الله ولدا... الآیة... جهودان مدینه را میخواهد که گفتند عزیز ابن الله و ترسایان نجران که گفتند المسیح ابن الله، و مشرکان عرب که گفتند الملائکة بنات الله. جاى دیگر گفت تکاد السماوات یتفطرْن منْه نزدیک بید آسمانها که بشکافید و پاره پاره درهم افتید که ایشان خداى را فرزند گفتند و فریشتگان را فرزند وى خواندند، آن گه ایشان را جوابها داد و گفت فاسْتفْتهمْ أ لربک الْبنات و لهم الْبنون پرس ازیشان که فریشتگان ما را دختران مى‏گویید و خداوند را دختران مى‏پسندید و خود را پسران؟ أ لکم الذکر و له الْأنْثى‏ شما خود را پسر نهید و او را دختر؟ تلْک إذا قسْمة ضیزى‏ اینست قسمتى کژ و ستمکارانه، جاى دیگر گفت فما لکمْ کیْف تحْکمون چه رسید شما را؟ چیست این حکم که میکند؟ أ فأصْفاکمْ ربکمْ بالْبنین و اتخذ من الْملائکة إناثا، و یجْعلون لله الْبنات سبْحانه و لهمْ ما یشْتهون، و جعلوا الْملائکة الذین همْ عباد الرحْمن إناثا و در حکایت از جهودان و ترسایان گفت و قالت الْیهود عزیْر ابْن الله و قالت النصارى‏ الْمسیح ابْن الله رب العالمین ایشان را جواب داد ذلک قوْلهمْ بأفْواههمْ آن چیزیست که بزبان میگویند، یعنى که در آنچه میگویند هیچ علم نیست ایشان را، و هیچ اصل ندارد که الله از آن پاکست و منزه. و مصطفى ع گفت حکایت از خداوند جل جلاله تنزیه و تقدیس خویش را


«کذبنى ابن آدم و لم یکن له ذلک و شتمنى و لم یکن له ذلک، فاما تکذیبه ایاى فقوله: لن یعیدنى کما بدأنى و لیس اول الخلق باهون على من اعادته، و اما شتمه ایاى فقوله «اتخذ الله ولدا» و أنا الاحد الصمد لم ألد و لم اولد و لم یکن لى کفوا احد».


چون کافران او را فرزند گفتند تنزیه خود بخلق باز نگذاشت و گفت «سبْحانه» پاکى و بیعیبى او را، بل نه چنانست که ایشان میگویند. له ما فی السماوات و الْأرْض هر چه در آسمانها و زمین کس است و چیز همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست.


کل له قانتون مطیعون مقرون، بالعبودیة داعون، همه او را پرستگارند و فرمانبردار، به بندگى وى مقرر، و او را خواننده و خواهنده. کل له قانتون هر چند که لفظ عامست اما بمعنى خاص است که مراد بآن عزیز است و مسیح و ملائکة و مومنان از اهل طاعت، و اگر بر عموم خلق نهى رواست، دوست و دشمن آشنا و بیگانه بآن معنى که سایه هر شخصى خداى را مى‏سجود کند و ذلک فى قوله «یتفیوا ظلاله عن الْیمین و الشمائل سجدا لله» یابس بقیامت باشد چنانک رب العزة گفت «و عنت الْوجوه للْحی الْقیوم» فقها این آیت بدلیل کردند که ملک و ولادت هر دو بهم جمع نشوند کسى که پدر را بخرد چون بخرید بروى آزاد گشت، از بهر آنک رب العالمین با ثبوت ملک نفى ولادت کرد از خود جل جلاله و هو ظاهر بین لمن تأمله.


بدیع السماوات و الْأرْض میگوید نو کننده آسمانها و زمین الله است بى قالبى و بى مثالى، و بى عیارى، از پیش، و بدعت ازینجا گرفته‏اند، هر سخنى یا کردى که نوآرند در دین، و از پیش فانگفته باشند و نه کرده، آن را بدعت گویند و گوینده و نهنده آن مبتدع، پس بدعت بر دو قسم است چنانک شافعى گفت بدعتى پسندیده و بدعتى نکوهیده، اما آنچه پسندیده است آنست که عمر خطاب گفت قیام رمضان را و افروختن قندیلها را در مسجد انها لبدعة حسنة و مصنفات علما و ادبا و کلمات مذکران و ترتیب واعظان و ساختن مئذنه‏هاى موذنان و رباط و خانقاه صوفیان بدان ملحق است، که این همه از ابواب بر است و یقول الله تعالى و تعاونوا على الْبر و التقْوى‏، اما بدعت نکوهیده آنست که در ذات و صفات خداوند عز و جل سخن گویى از فضول متکلمان و دقائق فلاسفه و منجمان، و آن گویى که کس نگفت از صحابه و تابعین و سلف صالحین، نه کتاب و سنت بدان ناطق، نه سیرت سلف آن را موافق.


عبد الله مسعود گفت ان احسن الحدیث کتاب الله و احسن الهدى هدى محمد، و شرا الامور محدثاتها و کل محدثة بدعة، و کل بدعة ضلالة و قال ابن عباس علیکم بالاستقامة اتبعوا و لا تبتدعوا و عن مکحول قال قال على ع. «ما احداث یا رسول الله؟» فقال کل شى‏ء یخالف القرآن و یخالف سنتى اذا عملوا بالرأى فى الدین، و لیس الرأى فى الدین، انما الدین امر الرب تبارک و تعالى و نهیه، و هلک المحدثون فى دین الله‏


و قال النبى ع «تعمل هذه الامة برهة بکتاب الله، ثم تعمل بسنة رسول الله، ثم تعمل برهة بعد ذلک بالرأى، فاذا عملوا بالرأى فقد ضلوا.


و قال ابو جعفر الترمذى رأیت النبى صلى الله علیه و آله و سلم فى ما یرى النائم و إنه بمدینة الرسول فى مسجده، فقلت یا رسول الله ما تقول فى راى ابى حنیفه؟ قال لا و لا حرفا، قلت ما تقول فى رأى مالک فقال اکتب منه ما ما وافق حدیثى او سنتى. قلت ما تقول فى رأى الشافعى؟ فطأطأ رأسه شبه الغضبان، و قال اما انه لیس برأى و لکنه اتباع سنتى أو رد على من خالف سنتى.


قوله تعالى: و إذا قضى‏ أمْرا... اى قدره ولدا و خلقه، و چون چیزى خواهد که آفریند یا خواستى خواهد که گزارد یا مرادى خواهد که پیش برد، یخاطبه بکن ثم یکونه بقدرته فیکون على ما اراد. آن را گوید که باش تامى بود چنانک خواهد. قال الزجاج یقول له و ان لم یکن حاضرا: «کن» لان ما هو معلوم عنده بمنزلة الحاضر.


روى فى بعض الاخبار ان الحق جل جلاله یقول انى جواد ماجد عطائى کلام و عذابى کلام و اذا اردت امرا فانما اقول له کن فیکون‏


و گفته‏اند که معنى قضا در قرآن بر ده وجهست بمعنى وصیت چنانک گفت و قضى‏ ربک ألا تعْبدوا إلا إیاه و بمعنى اخبار چنانک گفت «و قضیْنا إلى‏ بنی إسْرائیل» و بمعنى فراغ چنانک گفت «فإذا قضیْتمْ مناسککمْ»، «فإذا قضیت الصلاة» و بمعنى فعل چنانک گفت «فاقْض ما أنْت قاض و بمعنى وجوب چنانک گفت و قضی الْأمْر اى وجب العذاب. جاى دیگر گفت قضی الْأمْر الذی فیه تسْتفْتیان و بمعنى کتابت چنانک گفت و کان أمْرا مقْضیا اى مکتوبا فى اللوح المحفوظ، و بمعنى اتمام چنانک گفت فلما قضى‏ موسى الْأجل اى أتمه و بمعنى فصل چنانک گفت و قضی بیْنهمْ بالْحق و بمعنى خلق چنانک گفت فقضاهن سبْع سماوات فی یوْمیْن و بمعنى احکام و اتقان فعل چنانک گفت و إذا قضى‏ أمْرا فإنما یقول له کنْ فیکون.


قوله تعالى و قال الذین لا یعْلمون الایة... مشرکان عرب گفتند ایشان که خداى را نمى‏دانند و از رسیدن بر وى مى‏ترسند که ما ایمان نیاریم و محمد را استوار نگیریم، تا آن گه که الله با ما سخن گوید بخودى خود، و از وى بشنویم که محمد پیغامبرست آن گه بوى ایمان آریم. جاى دیگر گفت حکایة هم ازیشان و قال الذین لا یرْجون لقاءنا لوْ لا أنْزل علیْنا الْملائکة أوْ نرى‏ ربنا و نیز آیات خواستند و اقتراح کردند گفتند أوْ تأْتینا آیة یا پس نشانى روشن باید که بما رسد و بر صدق نبوت تو دلالت کند، و شرح این که خواستند و اقتراح که کردند در سورة بنى اسرائیل است آنجا که گفت قالوا لنْ نوْمن لک حتى تفْجر لنا من الْأرْض ینْبوعا الى آخر آیات الاربع.


کذلک قال الذین منْ قبْلهمْ مثْل قوْلهمْ کافران پیشین و جهودان همچنین سوال تعنت کردند از پیغامبران، و مسئله محال کردند تا بآن کافر شدند. تشابهتْ قلوبهمْ دل بدل مانست بکفر و قسوت، یا گفت بگفت مانست بسوال تعنت و اقتراح محال.


قدْ بینا الْآیات لقوْم یوقنون هر که بر پى حق است و جوینده روشنایى و بیگمانى قرآن وى را بس است بروشنایى و راهنمونى. قال الواسطى فى هذه الآیة: قد کلمتکم حیث انزلت علیکم خطابى و أیة آیة اشرف من محمد ص و قد اظهرت لکم.


ذلک قوله إنا أرْسلْناک بالْحق اى لم نرسلک عبثا بل ارسلناک بالحق میگوید نه بازى‏گرى بود این فرستادن ما ترا یا محمد، بلکه کارى را بود که حق است و بودنى، این همچنانست که جاى دیگر گفت: و ما خلقْنا السماوات و الْأرْض و ما بیْنهما لاعبین ما خلقْناهما إلا بالْحق جاى دیگر گفت. أ یحْسب الْإنْسان أنْ یتْرک سدى، أ فحسبْتمْ أنما خلقْناکمْ عبثا أ حسب الناس أنْ یتْرکوا أنْ یقولوا آمنا و همْ لا یفْتنون این همه از یک بابست و سیاق آن بر یک معنى. و گفته‏اند إنا أرْسلْناک بالْحق اى مع الحق، و الحق هو القرآن کقوله بلْ کذبوا بالْحق لما جاءهمْ و قیل هو دین الاسلام کقوله و قلْ جاء الْحق و زهق الْباطل و قیل معناه الصدق کقوله و یستنبئونک أحق هو معنى آنست که ترا با قرآن و با دین اسلام و براستى فرستادیم.


بشیرا و نذیرا اى بشیرا بالجنة لمن اطاع الله، و نذیرا بالنار لمن عصاه.


آشنایان و دوستان را بشارت میدهد به بهشت جاوید و نعیم باقى، و کافران و بیگانگان را بیم مى‏نماید بآتش سوزان و عقوبت جاودان.


و لا تسْئل عنْ أصْحاب الْجحیم و لا تسئل قراءت نافع است و یعقوب، میگوید مپرس از حال دوزخیان از سختى و زارى ایشان،... در خبرست که آن شب که سید را بمعراج بردند، زنى را ازین زانیه شوریده دام دریده که در دنیا جز بمعصیت مشغول نبودى در فردوس اعلى بنام آن زن درجات دید، گفت خداوندا بچه خدمت باین پایگه رسید؟ گفت روزى سگى را دید تشنه بر کنار چاهى بیفتاده و چاه را نه دلو بود و نه رسن، موزه خویش از پاى بکند، و چادر در آن بست، و آب بر کشید و آن سگ را سیراب کرد. ما آن حال بر وى بگردانیدیم و بنام وى در علیین درجات بر آراستیم. رسول ع بازگشت و بر کناره دوزخ گذر کرد ناله زار شنید که همى گفت یا محمد ادرکنى اى محمد زینهار مرا دریاب...


جبرئیل ع گفت یا سید نه جاى سخن است این درد بدل همى دار و هیچ مگوى و لا تسْئل عنْ أصْحاب الْجحیم.


و اگر بضمتین خوانى بر قراءة باقى، معنى آنست که ترا نخواهند پرسید فردا از ناگرویدگان که ایشان را از بهر آتش آفریده‏اند، و سبب آن بود که رسول خدا گفت: لو انزل الله بأسه بالیهود لآمنوا


اگر خداى عز و جل جهودان را عذاب فرستادى ایشان ایمان آوردندى، رب العزة گفت. ایشان از بهر آتش آفریده‏ام و فردا ترا نپرسم که ایشان چرا ایمان نیاوردند، و چرا گناه کردند. و نظائر این در قرآن فراوانست: لیْس علیْک هداهمْ و إنْ تولوْا فإنما علیْک، ما على الرسول إلا الْبلاغ و ما علیْک ألا یزکى، فإنما علیْه ما حمل و علیْکمْ ما حملْتمْ.


قوله تعالى و لنْ ترْضى‏ عنْک الْیهود الآیة... این آیت پس از آن آمد که قبله با کعبه گردانیدند، که جهودان پیش از آن امید میداشتند که رسول بدین ایشان بازگردد، و همچنین ترسایان امید میداشتند، پس چون قبله بگردانیدند یکبارگى نومید شدند، و سخت آمد ایشان را تحویل قبله. رب العالمین این آیت فرستاد و گفت ایشان هرگز از تو خشنود نباشند زان پس که قبله بگردانیدیم مگر که تو پس کیش ایشان شوى، و نماز بقبله ایشان کنى. اشتقاق ملت از املال است یقال امللت الکتاب و املیته، و ملت و دین دو نام اند که راه پرستیدن الله و شریعت پاک باین هر دو نام باز خوانند. و فرق آنست که ملت بر آن افتد که از حق جل جلاله به بنده پیوندد، چون فرستادن کتاب و رسالت، و بنده را بر طاعت خواندن و فرمودن، و دین بر آن افتد که از بنده بحق شود چون کتاب پذیرفتن و پیغام نیوشیدن، و خداى را عز و جل پرستیدن و فرمان بردن.


آن گه گفت: قلْ إن هدى الله هو الْهدى‏ یعنى که اگر ایشان کیش خویش ستایند و شما را بآن خوانند یا در دین شما طعن زنند و شما را از آن باز خوانند که تو رسولى بگوى ان هدى الله هو الهدى راه راست آنست که الله نماید، و راهنمونى راهنمونى ویست و لئن اتبعْت أهْواءهمْ هوى نتیجه شهوت و داعى ضلالت، ازینجاست که رب العزة هوى را به اله الکفار باز خواند. فقال تعالى أ فرأیت من اتخذ الهه هواه.


و مصطفى ع گفت «ما تحت ضل السماء اله یعبد من دون الله ابغض الى الله ممن اتخذ الهه هواه»


و سمى بذلک لانه یهوى بصاحبه فى الدنیا الى کل داهیة و فى الآخرة الى الهاویة.


و در قرآن فراوانست که رب العالمین بندگان را از اتباع هوى باز میدارد و تحذیر میکند فقال تعالى و لا تتبعْ أهْواء الذین لا یعْلمون قلْ لا أتبع أهْواءکمْ قدْ ضللْت إذا و لا تتبعوا أهْواء قوْم قدْ ضلوا منْ قبْل، و لا تتبع الْهوى‏ فیضلک عنْ سبیل الله و مصطفى علیه السلام گفت: «جانبوا الاهواء کلها، فان أولها و اخرها باطل، اجتنبوا اهل الاهواء فان لهم عرة کعرة الجرب.»


مردى گفت ابن عباس را که من بر هواء شما ام که اهل بیت‏اید ابن عباس جواب داد که هواها همه در آتش است، آن مرد گفت من از شیعه شما ام ابن عباس گفت الله ما را مسلمان نام نهاد و هر نام که نه اسلام است نه از ماست و نه از دین ما، آن گه گفت الله ربنا و الاسلام دیننا و القرآن امامنا و محمد صلى الله علیه و آله و سلم نبینا و الکعبة قبلتنا فمن کان على غیر هذا فلیس منا.


و لئن اتبعْت أهْواءهمْ بعْد الذی جاءک من الْعلْم اگر تو بر پسند ایشان و خوش آمد ایشان پى برى، پس از آنکه پیغام و دانش بتو آمد که دین اسلام حق است، و ایشان بر ضلالت‏اند، ما لک من الله منْ ولی و لا نصیر ترا بر الله یارى دهنده نیست و نه از وى رهاننده.


قوله تعالى الذین آتیْناهم الْکتاب الآیة گفته‏اند که عبد الله سلام است و مومنان اهل کتاب بر خصوص، و گفته‏اند که جمله مومنان خواهد بر عموم اصحاب رسول صلى الله علیه و آله و سلم و غیر ایشان، و حق تلاوت آنست که در آن تغییر و تبدیل نیارند و حلال آن حلال دانند و حرام آن حرام دانند، و محکم و متشابه آن بجاى خویش بشناسند، و بآن ایمان آرند، عمر خطاب گفت حق تلاوته آنست که چون کتاب خدا خواند بصفت بهشت رسد از خداى عز و جل بهشت خواهد و چون صفت دوزخ خواند از خداى عز و جل زینهار خواهد، أولئک یوْمنون به و منْ یکْفرْ به مومنان بکتاب ایشانند که این شرطها، بجاى آرند، و هر که بر جهودى بستیهد و حق تلاوت بنگزارد و شرط آن بجاى نیارد فأولئک هم الْخاسرون زیان کاران و نومیدان ایشانند.


قوله تعالى: یا بنی إسْرائیل... الآیة. شرح این دو آیت از پیش رفت و فایده تکرار آنست که تا در انذار و وعظ بیفزاید که چون فرمان بزرگ بود تعظیم آن را باز گفتن شرط بود.